نیشابور سرزمین بینالود (خراسان مرکزی)

نیشابور سرزمین بینالود (خراسان مرکزی)

اللهم صل علی محمد و آل محمد
نیشابور سرزمین بینالود (خراسان مرکزی)

نیشابور سرزمین بینالود (خراسان مرکزی)

اللهم صل علی محمد و آل محمد

رمضانیه شاعر افغانستانی؛ ‌گشتی عرفانی در بلخ و نیشابور و هرات


سیدسکندر حسینی بامداد، شاعر معاصر افغانستانی، متولد 1363 در بلخ است. وی تحصیلات حوزه و همچنین کارشناسی جامعه‌شناسی دارد. او چند سالی است که ساکن کابل است و فعالیت‌های ادبی، فرهنگی و روزنامه‌نگاری را در این شهر پیگیری می‌کند. تازه‌ترین سروده حسینی بامداد که در وب‌نوشت او نیز منتشر شده، «رمضانیه»‌ای است که به سنت قدیم مطالعه کتاب‌های عرفانی، اشاره دارد. این مثنوی با نام «هوالعشق» که با ندای ملکوتی «ربّنا» و ذکر «یا صمد» آغاز می‌شود، شرحی از تجربه ناب شور و حال و راز و نیاز شاعر است که مروری بر «مفاتیح‌الجنان» و «گلشن راز» داشته و سپس؛ همراه لحظه‌های معنوی «مولوی» در خانقاه «بلخ» گریسته، «الهی‌نامه» شیخ عارفان (عطار) را به سوی نشابور خوانده و در فرجام سخن؛ با «قلندرنامه»خوانی مویه‌ناک، پا به پای خواجه عبدالله انصاری، که آرامگاهش در «هرات» است، به وَجد آمده.

این مثنوی «رمضانیه»، نه تنها حال و هوای راز و نیاز رمضانی را با یادکرد نمادهای ادبیات عرفانی، به گونه‌ای متفاوت، شورانگیز نموده است بلکه در سه بیت آخر، آدمی را با «مولوی» و «عطار» و «خواجه عبدالله» به «بلخ» و «نیشابور» و «هرات» می‌برد و از این راه، پیوندی پرمعنا میان «رمضان» و «خراسان» را یادآور می‌سازد. و می‌دانیم که «خراسان»، فخر جهان اسلام است و خاستگاه عارفان. «بلخ» و «نیشابور» و «هرات» از مراکز قدیم تاریخ و فرهنگ خراسان می‌باشند. اینک غزل‌مثنوی این شاعر ارجمند افغانستانی را می‌خوانیم: 

    

«هو العشق»

 

وای ربنّا در قطعه‌‌های باربَد جاریست

نشاط از گوشه‌ محراب و ذکر «یا صمد» جاریست


چه عطری می‌وزد هر لحظه از گلدسته‌ مسجد

درون جانمازم شور الغوث واحد جاریست

 

به دستم رشته‌ تسبیح، هم تهلیل می‌گوید

طرب از لابلای مهره‌ها و هر عدد جاریست


به کنج خلوت خود تا سحر دارم مناجاتی

خدا در بین هر قلبی که تنها می‌شود جاریست


شبی دل را به دریا می‌زنم سرمست از توحید

جنونی سمت ساحل در میان جزر و مد جاریست


تپش‌های دل من تند کرده نبض دریا را

میان موج‌ها گم می‌کنم ذوق تماشا را


دلم با سوره‌ یاسین و «انزلنا» به شور افتاد

«دخان» را ناگهان خواندم دل دریا به شور افتاد


چه شوقی پشت یک احساس مبهم می‌شود جاری

نم اشکی، به یاد عشق، کم‌کم می‌شود جاری


هو العشق از درونم چون نیازی سر بر آورده است

هوالرحمان شبیه یک کبوتر پر در آورده است


به معراج دعا حس کرده‌ام حال پریدن را

میان اشک‌هایم دیده‌ام شور چکیدن را


قنوتی بسته‌ام بر بال جبرائیل یک لحظه

بهشتی پیش چشمم می‌شود تشکیل یک لحظه


درون من «مفاتیح الجنان» و «گلشن راز» است

دری، سمت خدا، از گریه‌های نیمه شب باز است


کنار خانقاه مولوی در بلخ می‌گریم

به یاد لحظه‌های معنوی در بلخ می‌گریم


دلم سرشار «می» با خوشه‌های تازه‌ی انگور

«الهی‌نامه» می‌خوانم به سوی شهر نیشابور


به وجد آمد دلم با مویه‌های خواجه عبدالله

«قلندرنامه» خواندم پا به پای خواجه عبدالله

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد